و خدایی که در این نزدیکی است...

ساخت وبلاگ
همه دیگه شروع کردن به حمله که بچه بیارین دیگه! از مامان خودم بگیر تا برادرشوهر که زنگ میزنه به ر... و کلی نصیحتش میکنه! اما هیچ‌کس از دل آدم خبر نداره که. اینها که مثل من فکر نمیکنن. اونا فقط گویا به گذر زمان و بالا رفتن سن ما فکر میکنن که البته درست هم هست اما من علاوه بر گذر زمان به کیفیت پدر و مادر بودن هم فکر میکنم. من که خودم با خودم معلوم نیست چند چندم و پر از بلاتکلیفی. از طرفی ر... آدم به شدت استرسی هست. هرچند نسبت به اوایل ازدواج خیلی خیلی بهتر شده اما همچنان آدمی هست که تو بحران ها کمی مدیریت براش سخته. بهش میگه ر... بچه پر از بحرانهای ریز و درشته.‌ از حاملگی ش بگیر تا بچه بزرگ بشه. مخصوصا بچه اول که آدم اصلا تجربه نداره. میگم ببین مثلا من یه چیزیم بشه تو باید مدیریت کنی نه اینکه بهم بریزی. خب طبق معمول اینا رو بهش میگم به جای حل مساله، صورت مساله رو پاک میکنه و میگه کسی زورمون نکرده نیاریم! دوست دارم بهم بگه من خودم سرچ میکنم میرم یه مشاوری جایی که این مساله رو حلش کنم....پ.ن# امروز که وسط خنده و شوخی تجربه رانندگی م رو برای بچه ها تعریف میکردم که من چه ریلکس کم مونده بود بزنم به یه ماشین و ر... هم حرص میخورد. یهو گلی برگشت گفت میتونم شوهر ف... رو تصور کنم که چه جوری میشه! اون هم دفاع پروپزال من بود و هم دفاع من.‌ برگشت گفت بچه ها سر دفاع پروپزال ف... ، ف... خودش استرس نداشت اما شوهرش اینقدر استرس داشت که من رفتم بهش گفتم آقا ر... شما آروم باشید چیزی نیست که! ادامه داد که سر دفاع دکتراش هم اینجوری بود هرچند بهتر شده بود. دیگه منم با خنده گفتم آره استرسیه خیلی و رد شد بحث. اما خب الان من چندساله به ر... میگم تو این حوزه نیاز داری خودتو بهبود بدی اوایل که خیلی قبول و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 13:57

من به خودم قول میدم که فقط ۶ ماه دیگه میتونم اینجا عمرم رو تلف کنم و بعد ۶ ماه سنگ از آسمون بباره، از گرسنگی بمیرم، از استرس و فشارهای کاری جاهای دیگه له بشم، هرچه قدر بقیه برن رو‌منبر و بگن اینجا خوبه استرس نداره و .... مجبورم مجبورم مجبورم که این فشل آباد رو ترک‌کنم. مجبوری ف... مجبور. باید این کار رو بکنی.‌باید دلت برا خودت بسوزه باید کار درست رو انتخاب کنی نه تنبلی و فشلی رو...پ.ن.@ خدای مهربونم من تنها تنها فقط از خودت میتونم کمک بخوام.‌کمک م کن حس خوب به خودم رو پیدا کنم و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 13:57

بله بالاخره بنده در سن ۳۳ سالگی گواهینامه گرفتم:) امروز برای بار دوم رفتم آزمون و قبول شدم، هفته پیش هم خیلی خوب بودم اما چون ممنوعیت نگفتم رد شدم :))همه اینها رو مدیون ر... هستم که با همراهی بی نظیر و تشویق ش باعث شد اینجوری زود قبول بشم:) با تمام داد و بیدادهامون تو ماشین:))) ، با اینکه به ماشین روزای اول تمرین، آسیب زدم اما بازم همش همراهمیم کرد و منو میبرد تمرین حتی مرخصی میگرفت. من همش میگفتم اسیرت کردم اما اون میگفت این چه حرفیه و با صبوری همراهیم کرد:) پ.ن.# یعنی تمرینای روز اول مون خیلی خنده دار بود. دعوامون میشد من میگفتم دیگه با تو نمیام تمرین :)) اونم میگفت منم دیگه نمیام:))) # فقط منتظرم گواهینامه بیاد و آهنگ بلند بذارم تو ماشین رانندگی کنم:)) دل ما جوونه سنمون رو نبینین :)) آی بدش میاد ر.. از این کاراا :)) و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 17:54

وقتی که نمیتونم حرف دلمو بزنم. وقتی که این تفاوتمون اینقدری برام بزرگ شده که خیلی وقتها حس از دست رفتن بهم دست میده عصبی میشم و بهونه گیری میکنم و‌ سر چیزهایی که دردم نیستند ناراحتی میکنم. نه تقصیر اونه، نه تقصیر من... اما هر دو اذیتیم. شاید من خیلی بیشتر... من واقعا شادی کردن و رقصیدن (از نظر خیلی مذهبیا مذمومه) تو دلم مونده!! من واقعا تخلیه هیجان و شادی و جیغ و‌ هورا تو دلمه!! اینه که الان سر اینکه شرایطم جور نیست که بتونم عروسی برم ناراحتم.‌ نه اینکه تو عروسیا هم فعال باشم ها، نه اصلا! فقط دوست دارم یه جا بشینم و شادی رو‌ تماشا کنم. من عقده شادی و رقص تو خونه رو دارم نه بیرون! چون تو خونه این مساله تامین نیست. هر عروسی برای من حکم گنج ( ر.. بفهمه میگه چه قدر چیپ :)) رو داره:) و وقتی نمیتونم برم حس بدی بهم دست میده...پ.ن.# ما میتونستیم تمام لحظات باهم بودنمون روتبدیل به یه عروسی شاد دو نفره بکنیم اما خب نمیشه!# اگر میدونستم پنجشنبه و‌جمعه در حین تمیزکاری خونه قراره باهم شادی کنیم و بخونیم و برقصیم، عمرا اگه غم دلمو میگرفت که چرا مرخصی ندارم و بلیط گیرم نیومد که برم عروسی یه فامیل دور.... و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 17:54

این حق من نبود، این، نتیجه اینهمه تلاش و درس خوندن من نبود....خدایا دنیا و آخرتم داره از دستم میره، خودت از فضل خودت بهم یه عنایتی کن...نا امیدی از رحمت گناه کبیره هست اما من دیگه فکر کنم دچارش شدم. حس میکنم کلا اون دنیا و مردن رو فراموش کردم. خیلی وقتها که اصلا یادم نیست. بعضی وقتها هم که یادم میاد انگار که باور نمیکنم قراره منم یه روزی بمیرم! اگر از اعمالم نمیترسیدم، بعضی وقتا دوست دارم بمیرم! فقط فکر خانواده م‌ که ممکنه مرگ من چه طوری آزارشون بده اذیتم میکنه. بعضی وقتا که تصور میکنم اگر اتفاقی برای من بیافته، مامان، آقاجون، ز... و اب... بدجور اذیت میشن، بقیه خانواده م هم اذیت میشن اما این ۴ نفر شاید خیلی آسیب ببینن. ر... رو فکر نکنم . ر... کلا زود فراموش میکنه! ر... کلا از فانتزی بازی بدش میاد از اینایی نمیشه که سالها به یاد من باشه:) خودش میگه! میگه آدم وقتی زنده ست قدر همو بدونه وقتی طرف مرده به حالش چه فرقی داره به یادش باشی یا نه.حس خوبی ندارم، ما بلد نیستیم درست و حسابی تفریح کنیم، همه چی رو گره میزنیم به امور مالی، ر... به قول خودش از کارهای فانتزی خوشش نمیاد. از کافه رفتن و پول برای نوشیدنی های کافی شاپ دادن بدش میاد، از کنسرت رفتن بدش میاد، از سینما و فیلمای طنز خزش بدش میاد. از سورپرایز کردن بدش میاد، از رستوران رفتن بدش میاد، از سالگرد گرفتن و آتلیه رفتن بدش میاد ...همه اینا به نظر اون فانتزی ن. اما من چه کنم که اینا رو دوست دارم....پ.ن.* هی دارم بهش فرصت میدم اما اون داره عادت میکنه. فکر میکنه که اینقدر مراعاتش کردم و چیزی نگفتم یعنی برام مساله نیست. فکر میکنه هیچ کادویی هم تو زندگی نباشه ف... چیزیش نمیشه اما داره اشتباه بنیادی میکنه. من برام خیلی مساله هست، خیل و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1402 ساعت: 19:01

من اگر یه انگیزه برای انجام کاری پیدا کنم، اون کار اگر سخت ترین کار هم‌ که باشه انجامش میدم. اکثرا انگیزه من برای انجام یه کاری، رفتن به خونه مون بود! میگم بود چون الان دیگه نیست! چون نمیشه با ر... هماهنگ کرد! چون معمولا نه میاره! شنبه و یکشنبه با اینکه دو روز بود اما چون واسه خودم گفتم: تعطیلات خرداد میری حسابی خونه و تفریح میکنی پس تا خرداد تموم کن! بخش خوبی از مقاله رو‌ جلو بردم. میدونستم اگه به ر... بگم بیا اون تعطیلات رو‌ بریم خونه ما، ناراحت میشه! نگفتم ته دلم این دو روز رو ولی حسابی کار کردم با امید به اینکه که فعلا نگفتم که اگه بگم شاید چیزی نگه... که دیشب بحث مرخصی شد و من باهاش درمیون گذاشتم و باز هم نه آورد... واقعا نمیدونم چیکار کنم؟!... بعضی وقتها میگم چرا هنوز بعد چهارسال زبان عشق من رو‌ متوجه نشده؟! چرا ر... اصلا فرایندها را نمیبینه و‌ خروجی رو فقط میبینه؟ چرا فکر میکنه خونه مون رفتن با ناراحتی فرقی با خونه مون رفتن با خوشحالی و رضایت نداره و هردوتاش خونه مون رفتن هست؟!قبلا ها حوصله داشتم بحث میکردم، ناراحت میشدم، اشکم در می اومد، تمام تلاشم رو میکردم که مساله حل بشه که نکنه به رابطه مون آسیبی بزنه. اما دیگه جدیدا حوصله هیچکدوم از اینها رو ندارم. کمی براش توضیح میدم و میگم ول کن! بعضی وقتها میگم لازم نیست که همش من به فکر آرامش رابطه باشم، بذار اجازه بدم مشکلات خودشون رو نشون بدن بلکه ر... هم به فکر بیافته.... نمیدونم این تصمیمم درست هست یا نه؟ چون فکر نمیکنم ر... به فکر حل مساله باشه، بیشتر صورت مساله رو‌ پاک میکنه...پ.ن.@ میگه به جای اونجا بریم مسافرت! اونجا راهش دوره، منم میگم باشه تو مسافرت جور کن هم مسافرت میریم هم اونجا. اما اون ذهن محدود کننده ش بهش اجاز و خدایی که در این نزدیکی است......
ما را در سایت و خدایی که در این نزدیکی است... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0aloneweblog9 بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 18:32